برای مشاهده این مقالات بر روی آنها کلیک کنید
Welcome to "Spirituality" pages...g1a....به صفحات"معنویات" خوش آمديد
In the name of GOD, the most beneficent, the most merciful.

Read in the name of your Lord who creats.

bismilla
اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ
بنام ایزد رحمتگر مهربان

بخوان بنام پروردگارت ، آنکه بیافریند

فارسی
Pr home next
English click
Akhavan Home Page

dad04
دکتر حسین اخوان


دانش نو و مقوله معنویات

از زمان رنسانس اروپا که دانشمندان با ابراز نظریات علمی، مورد قهر و غضب کشیشان حاکم قرار گرفتند و با پافشاری و دلایل علمی بارز توانستند گفته های پوچ متصدیان کلیسا را در باره طبیعت بر ملأ کرده آنها را از مستد قدرت بزیر کشند، ظاهرا بقصد تعامل با کلیسا و شاید هم بعلت پیچیدگی مطلب، روح ومعنویات را به آنها واگزار کردند و توجه خود را تماما بقوانین طبیعت و علوم تجربی معطوف نمودند. تجربیات علمی در آنزمان تنها با استفاده از حواس پنجگانه انجام میگرفت و محدود بمادیات بزرگتر از اتم بود. نیوتون فیزیکدان مشهود آنزمان قوانین معروف خود را برای شناخت جهان فیزیکال بیان نمود که تا کنون هم مورد قبول است. بدینسان جهان هستی بدو بخش فیزیکال (مادی) و غیر فیزیکال(معنوی) تقسیم گردید، بررسی بخش اول به دانشمندان و بخش دوم به علمای دین واگزار شد.
با پیشرفتهای دانش نوین در یکی دو قرن اخیر، جهان کوچکتر از اتم توسط تکنولژی پیشرفته قابل بررسی گردید و فیزیک کوانتوم که قوانینش مربوط به این جهان است توانست رابطه ماده و انرژی و چگونگی تبدیل آنها بیکدیگر را مشخص نماید. با ساخته شدن میکروسکپ الکترونی و با استفاده از وسایل دقیق دیگر آزمایش و سنجش ساختمان و عمل کوچکترین واحد زنده یعنی یاخته میسر شد. اخیرا نورو سینتیست ها با مطالعه فعالیتهای نورونها(یاخته های عصبی) و اسکن کردن مغز به پدیده های ذهنی(Mind, Mental) پی برده اند وبنظر میرسد رنسانس دیگری در راه باشد تا موضوع روح و ارتباطات روحی، انرژیهای پنهان و آشکار سلول زنده و بالاخره معنویات را تحت بررسی و پژوهش علمی قرار دهد و جهان فیزیکال و غیر فیزیکال در نهایت باهم آشتی کرده! یگانگی میدان هستی (unified field theory)را بما بنمایانند . مباحثی که در زیر میآید میتواند اندکی ما را بدین مطلوب نزدیک کند.

1-خود را بشناس تا پروردگار خود را بشناسی(بخش اول:چیستی خود یا نفس)
2-خود را بشناس تا پروردگار خود را بشناسی(بخش دوم جان و تن یا روح و بدن)
3-خود را بشناس تا پروردگار خود را بشناسی(بخش سوم:یاد و هوش، و فهم و ادراک)
4-خود را بشناس تا پروردگار خود را بشناسی(بخش چهارم :هویت و روح)
5-خود را بشناس تا پروردگار خود را بشناسی(بخش پنجم :جهانشناسی در فلسفه غرب و در حکمت شرق)



تیر ماه 1389
خود را بشناس تا پروردگار خود را بشناسی

بخش نخست - نفس یا خود (خویشتن) و به انگلیسی (self) چیست؟ و "من، تو و او" کیست؟

آدمی، اجتماعی از حدودا سی تریلیون سلول(یاخته) است که در ارتباط با همدیگر بوده و هم آهنگ زندگی میکنند. این بحث را باشرح مختصری از ساختمان و کار یاخته آغاز میکنیم.هر یاخته از سه بخش درست شده:
1- هسته که حاوی کروموزم ها یعنی ژنها و شناخته ترین بخش آنها ملکولهای دی-ان-ا است. دی-ان-ا که تا چندی پیش تصور میشد رل اصلی را در ساختمان و کار سلول بعهده دارد اینک معلوم شده که تنها مجموعه ای از کدهای پروتئین سازی است و چون کتابی میتواند خوانده شود یا خوانده نشود (ژن فعال یا غیرفعال)، در صورت لزوم تعدیل ، تصحیح و حتی ایجاد شود و یا در اثر عدم استفاده فراموش گردد.
2- سیتوپلاسم که حاوی ارگانل های گوناگون برای سوخت وساز سلولی است و نیز دارای پروتئینهای فراوانی است که اطلاعات را از محیط پیرامون سلول از راه پوسته به هسته و دی-ان-ا رسانده نتیجه امر را به ارگانلها و نیز به محیط پیرامون منتقل میکنند.
3- پوسته که با تکامل میکرسکپ الکترونیک و با توجه به فیزیک کوانتوم ساختمان و وظیفه مهم آن آشکار شده است. پوسته یاخته مانند جداری نیمه اسموتیک محیط درون سلولی و برون سلولی را ازهم جدا میکند.در ساختمان پوسته فقط یک ردیف ملکولهای فسفولیپید بکار رفته که غیر قابل نفوذند. جابجای این جدار تعدادی ملکولهای پروتئینی جای دارند که ای-ام-پی یا پروتئینهای درون جداری (Intra Mural Proteins)نامیده میشوند و بر دو نوعند: یکی رسپتورها (Receptors)که گیرنده اطلاعاتند، از محیط پیرامون و از درون سلول. و پس از جفت شدن با "لیگندها" (Ligands)منقلب شده اطلاع مربوطه را به نوع دوم ای-ام-پی که افکتور (Effector)نامیده میشود منتقل مینمایند. افکتورها از طرفی پروتئینهای خبر بر درون سلولی را برای فعال کردن ژنها و تغییر سوخت وساز آگاه میکنند و از سویی بصورت لوله هایی (Channels) ورود و خروج مواد لازم را تسهیل مینمایند. و بدین ترتیب زندگی سلولی جریان مییابد. لیگندها عموما مواد شیمایی چون هرمونها، پلی پپتیدها و ایونها هستند ولی لیگندهای فیزیکی چون نور در چشم یا صوت در گوش میانی یا مکانیکی در پوست و تاندونها هم وجود دارند. بنظر میرسد لیگندهایی در رابطه با انرژیهای شناخته شده و یا ناشناخته دیگر نیز قابل بررسی باشد


نورونها(سلولهای عصبی)- جریان زندگی در یک مجموعه سی تریلیون سلولی نیاز به هماهنکی و مدیریت دارد . اینکار بعهده نورونها و دستگاه عصبی است. سلول عصبی گرچه مانند دیگرسلولها دارای هسته، سیتوپلاسم و پوسته است ولی "گیرنده" های آن بیشتر در استطاله هایی بنام دندریت(Dendrite) گردآمده اند که اطلاعات را از آکسون (Axon)نورون مجاور گرفته با ایجاد پتانسیل الکتریکی در اکسون خود (که گاهی بسیار طولانی است) سریعا آنرا به نورون بعدی منتقل میکند بطوریکه آگاهیها در عرض کمتر از یک ثانیه بدورترین نقاط بدن میرسد. ارتباط هر نورون با نورون دیگر از طریق سیناپسها (Synapse)که فضای اندکی میان دندریت و اکسون است و توسط "نورو پپتید"ها انجام میگیرد. علاوه برین برخی از نورو پپتیدها بصورت "لیگند" بر روی سلولهای دستگاههای دیگر و بویژه هیپوفیز (که فرمانده غدد مترشحه داخلی است) تأثیر میگذارند و بدین ترتیب اثر هماهنگ کنندگی زودگذر الکترو کمیکال سلسله عصبی را تداوم میبخشند.
سلسله اعصاب که شامل اعصاب محیطی، نخاع و مغزهای خلفی، میانی و قدامی میباشد، هر بخش آن (که از نظر تکاملی پیشرفته تر و جدیدتر است) بر بخش پیشین خود کنترل و توان هماهنگ کنندگی دارد. بخشی از مغز قدامی که نئوکرتکس (NeoCortex)نامیده شده در پستانداران و بویژه میمون و انسان دارای رشد بیشتری است. بخش پر فرنتال (PreFrontal) نئوکرتکس است که در انسان مرکز مدیریت(Execution) ، خواست و اراده، و اختیار و آینده نگری است. نورونهای این بخش با فعال شدن، از فعالیت نورونهای دیگر ، تغییر گسترش سیناپسها(Plasticity) و کلاٌ کار ذهن آگاه شده هماهنگی و روشنی ضمیر را باعث میگردند که خود بنوبه خود "خود" را میشناسد و میسازد! در بخش بعدی تعاریفی از "خود"،"ذهن"، "تن و جان و روان" را مطرح میکنیم
تیر ماه 1389

خود را بشناس تا پروردگار خود را بشناسی(بخش دوم: جان و تن یا روح و بدن)

در این بخش، از"تن یا بدن"(Body)، "جان یا روح"(Soul)،"خود یا نفس"(Self)، "ذهن یا ضمیر"(Mind) بحث خواهیم کرد:
1- تن یا بدن - بخش فیزیکال هستی (وجود) مااست که با حواس پنجگانه شناخته میشود و ساختمان، کار و ماهیت آن طبق قوانین نیوتونی تعریف میگردد و مانند اجسام دیگر از دنیای مادی ماکرو(بزرگتر از اتم) بحساب میآید.
2- جان یا روح - این بخش از وجود(هستی) که با پیشرفت علم و تکنولژی و با توجه بجهان ریزتر از اتم (SubAtomic Particles & Waves)در یکی دو سده اخیر مورد مطالعه و تحقیق دانشمندان قرارگرفته توسط حواس پنجگانه بتنهایی قابل تجربه نیست و لذا غیر فیزیکی (Non-Physical) یا روحانی شمرده میشود. بخشی از جان که با نورونها و سلسله اعصاب مرکزی بویژه نئوکرتکس سرو کار دارد روان (Psyche) و پاره ای از روان که جایگاه و پایگاهش بیشتر در لب قدامی نئوکرتکس است روح انسانی (Spirit)نامدارد.

جان در یک یاخته چنانکه قبلا گفته شد همان فعل و انفعالاتی است که لیگندها، رسپتورها ، افکتورها و اجزاء دیگر یاخته با ارزیابی محیط پیرامون و همچنین وضع درون یاخته، باعث متابولیسم(سوخت وساز)، رشد و نمو و بالاخره تقسیم آن شده جریان و ادامه حیات "(Life) را ممکن میسازد. این فعالیتها با "هوشمندی(Intelligence)" است بطوریکه سلول از عوامل زیانمند دوری میجوید و بسوی محیط مناسب روی میآورد.افزایش این هوشمندی که با تعداد و انواع رسپتورها نسبت مستقیم دارد در ژنهای یاخته بصورت حافظه (Memory)ثبت شده بنسل آینده منتقل میگردد.
پس از میلیونها سال زندگی تک یاخته ایها بر روی زمین، درجهت تکامل وافزایش هوشمندی، و بعلت محدودیت جا در ایجاد رسپتورهای بیشتر در جدار سلول، چند یاخته ایها بوجود آمدند . در اجتماع یاخته ها تقسیم کار میان آنها باعث میشود که هر گروه رسپتورهای ویژه کار خود را ایجاد کند و با افزایش رسپتورها هوشمندی افزایش یابد.مثلا در انسان که مجموعه بیش از سی تریلیون سلول است بیلیونها رسپتور گوناگون درسلولهای مختلف دستگاههای تنفس، گوارش، گردش لنف و خون، سیستم عصبی و دفاعی، پوست، کلیه، کبد و غیره پراکنده اند و با همکاری و هماهنگی، سیستم هوشمند شگفت آوری را بوجود میآورند. این هماهنگی هرگاه مختل شود بیماری و مرگ را بدنبال خواهد داشت.
3- نفس یا خود(خویشتن) - از نظر دانش نوین همین رسپتورها و لیگندهاست که برای هر فردی "منحصر بفرد" و ویژه اوست. بخشی از این رسپتورها موروثی و سرشتی است و ریشه در میلیونها سال پیشینه تکاملی دارد (مانند سیستم اچ-ال-ا(HLA System)که ایمونو هیستولژی بافت خودی را از بیگانه مشخص میکند ودر پیوند عضو اهمیت عملی فراوانی دارد) و غیرقابل تغییرند. و برخی دیگر اکتسابی و جدیدند و در طول عمر میتوانند تغییر کنند(مانند خصوصیات اخلاقی،رفتاری و شخصیتی). این تغییرات تحت تأثیر عوامل محیطی و یا با "اراده" انسان انجام میگیرد. نفس را شاید بتوان مجموعه تن و جان دانست و تن و جان در حقیقت یک نهاد و مظاهر گوناگون انرژیند که طبق فیزیک کوانتوم "لا مکان"(Non-Local)میباشند.
نفس اماره، نفس لوامه و نفس مطمئنه - زندگی ساده یک یاخته که با یاد و هوش موجود در هسته و رسپتورها جریان دارد چون به حیات جامعه سی تریلیونی تبدیل شود بسیار پیچیده و بسی هوشمندتر میگردد. در اینجا باید بیلیونها رسپتور، افکتور و لیگند باهم همکاری و همآهنگی کنند تا چرخ زندگی بگردد. دی-ان-ا (DNA)سلولهای بافتهای مختلف بدن گرچه همسان است ولی رسپتورها در هر گروه، متفاوت است و بسته بکاری که بافت انجام میدهد ساخته و پرداخته میشوند. این ویژگیهای رسپتورهاست که باعث میشود پروتئینهای غلافی دی-ان-ا در بخشهایی از آن بکناری رفته کدهای ویژه ای فعال گردد.
دستگاههای مختلف بدن هرکدام در کار ویژه ای تخصص دارند. دستگاه تنفس اکسیژن را برای سوخت و ساز وارد بدن میکند و گازکربنیک حاصله را خارج مینماید، دستگاه گوارش مواد غذایی را هضم و جذب میکند که منبع انرژی برای بدن است، دستگاه خونساز گویجه های قرمز و سفید را میسازد که اولی در نقل و انتقال اکسیژن و دومی در ایمونیته بدن رل اصلی را دارند، و غیره. ولی از همه مهمتر دستگاه عصبی است که توسط رشته اعصاب محیطی، از طرفی هم دریافتهای حواس پنجگانه را از وضع محیط پیرامون و درون میگیرد و هم دستورهای لازم را برای واکنش مناسب ببافتهای گوناگون میرساند و از طرفی دیگر مستقیما تحت تأثیر لیگندهای مترشحه سلولها قرارگرفته با ترشح نورو-پپتیدهای لازم آنها را رهبری مینماید. بخشی از نفس که مربوط به نورونها(ی مغز)است ذهن یا ضمیر(Mind) نامیده میشود. فعل و انفعالات ذهنی، برخی الکتروکمیکال وبرخی لیگندی(نوروپپتیدها)است. معمولا در انسان 90-95% آن اتوماتیک و ناخودآگاه (Sub-Conscious)است و فقط %5-10-آن با آگاهی و قابل کنترل توسط نئوکرتکس قدامی است. نفس اماره حالتی است که این کنترل بسیار اندک بوده ذهن کاملا تحت تأثیر عوامل محیطی است و یک زندگی حیوانی را تجسم میکند. در مورد نفس لوامه، خودآگاهی و قدرت تشخیص بد و خوب نئوکرتکس قدامی کم و بیش خود را مینمایاند(و ملامت میکند) و فرد را بسوی کمال (نفس مطمئنه)متوجه و رهبری میکند. نفس مطمئنه هنگامی است که نئوکرتکس قدامی که جایگاه و پایگاه روح انسانی [6*]است با تمرکز، کنترل ذهنیات و اندیشه های نادرست را کاملا در اختیار دارد(تقوی) و با انتخاب اندیشه نیک (گفتار نیک وکردار نیک)و ایجاد هماهنگی میان فعالیتهای ذهنی، آرامش(ایمان) ، خشنودی (رضایت) و شادمانی (سرور) رابه ارمغان میآورد.
در بخش سوم از یاد و هوش، فهم و شعور، خرد و اندیشه بحث خواهیم کرد.
تیر ماه 1389

خود را بشناس تا پروردگار خود را بشناسی(بخش سوم:یاد و هوش، و فهم و ادراک)


در این بخش، از"یاد و هوش"، "فهمیدن یا درک کردن"؛ "اندیشیدن و انگاشتن"، "پدیده بازتاب" و "رابطه افکار و تصورات با احساسات و هیجانات" بحث خواهیم کرد:
اول-یاد و هوش: - یاد و هوش در تک یاخته، ساده است- رسپتورها هوشمندند(Intelligent) و دریافتهای خود را بصورت تغییرات دی-ان-ا در ژنها حفظ میکنند(Memory). در باره چندیاخته ایها و بویژه انسان که سرآمد آنها در پلکان تکاملی است یاد و هوش بسیار پیچیده تراست. در اینجا علاوه بر یاد و هوش تک تک یاخته ها، سلسله اعصاب مرکزی با ساختمان ویژه و رل هماهنگ کننده ای که در کار همه سلولها بعهده دارد سیستم یاد و هوش شگفت انگیزی را پدید آورده است. در اینجا هوش، چگونگی ارتباط نورونها و گستردگی سیناپس های آنهااست. نوزادی که از پدر و مادری باهوش بدنیا میآید از ابتدا دارای سیناپس هایی گسترده و آسانتر برای گسترده شدنست. گفته میشود 30% توان هوشی (IQ) فرد ارثی میباشد و 70% دیگر در اثر تجربه عوامل محیط است که سبب گستردگی بیشتر و سهولت بیشتر گستردگی سیناپس ها میگردد. یاد یا حافظه(Memory) ، یاد گرفتن یا آموختن(Learning & Teaching) ، بیاد داشتن (Remembering)، بیادکسی آوردن (Reminding)، بیادنیاوردن یا فراموشی (Forgetting) بخشی از فعل و انقعالات ذهن و ضمیر است که هم در سیناپسهای بخشهای گوناگون مغز بصورت کوتاه یا دراز مدت ذخیره و حفظ میشود و هم میتواند در ژنها ذخیره گشته بنسل بعد منتقل شود.

دوم- فهمیدن یا درک کردن (Perception) گیرنده (رسپتور)های حسی حواس پنجگانه، اطلاعات بدست آورده را از طریق اعصاب محیطی بسلسله اعصاب مرکزی میرسانند. این اطلاعات برحسب نوع خود به نورونهای مربوطه منتقل شده سیناپسهای معینی را فعال میکنند(Firing) . این اطلاعات با اطلاعاتی که قبلا آموخته و ذخیره گردیده آزمایش شده واکنش مناسب آن انجام میگیرد. بخش بزرگی از این کنش-واکنشها ناخودآگاه و اتوماتیک است و تنها اندکی از آن ببخش خودآگاه قشر مغز میرسد که قابل فهم و درک میگردد.

سوم- اندیشیدن و انگاشتن یا تفکر و تصور(Thinking & Imagining)- یکی از مشخصات انسان خودآگاهی است. بخشی ار فعل و انفعالات ذهن که به قشر مغز(نئوکرتکس) میرسد بصورت اندیشه(فکر) یا انگار(تصور) بروز میکند. جالب است که در هر آن واحد تنها به یک فکر یا تصورمیتوان پرداخت و تمرکز بر یک فکر یا تصور، بروز افکار و تصورات دیگر را مانع میشود. این"پرداختن" کار نورونهای پیش پیشانی نئوکرتکس است که جایگاه و پایگاه روح انسانی("من") میباشند. این نورونها با قدرت اختیار و اراده آزاد، میتوانند بر یک فکر یا تصور متمرکز شده آنرا برگزینند، فعال نمایند و باعث تغییر در فعل و انفعالات دیگر ذهن و ضمیرشوند. تغییرات ذهن و ضمیر نه تنها خلق و خوی، و احساسات و هیجانات مارا شکل میبخشد بلکه ساز و کار بدنرا نیز تغییرمیدهد. پندار یا وهم وخیال، اندیشه و تصور پوچی است که بر پایه نادرستی بنا شده و در صورت حدت و شدت میتواند باعث عوارض روانی گردد

چهارم- پدیده بازتاب (Mirroring) ، این پدیده نخست در میمونهایی که در آزمایشگاه تحت مطالعه بودند مشخص گردید. دانشمندی مشغول ثبت و مطالعه فعالیتهای نورونی بهنگام آموزش وی بود.- موزی در یک محفظه شیشیه ای گزارده شده بود که میمون آنرا میدید ولی نمیتوانست بردارد مگر با فشاردادن دکمه "آ"کمپیوتری که درب محفظه را باز میکرد. ششماه طول کشید تا با فشاردادن دکمه های مختلف بالاخره میمون فهمید که فقط دکمه"آ" است که درب محفظه را باز میکند. در چند روز آخر این آزمایش میمون بچه خودرا در بغل داشت و در روز آخر، دانشمند مزبور با کمال تعجب دید که بچه میمون از بغل مادرش بزیر جست ، بسوی کمپیوتر رفت، دکمه "آ" را بلافاصله فشار داد و موز را برداشت! در آزمایش بعدی دیگری ، در چند روز آخر که میمون با بچه اش بود فعالیتهای مغز هردو ثبت میشد و با شگفتی هرچه بیشتر ملاحظه گردید که بچه میمون عینا همان فعالیتهای نورونی را نشانمیدهد که مادرش پس از ماهها تجربه بدست آورده. این پدیده که بازتاب (Mirroring) نامیده میشود در انسان و بویژه کودکان هم وجود دارد و بسیاری از یادگیریها مانند ایستادن، راه رفتن، صحبت کردن و غیره بدین طریق آموخته میشود. در واقع تقلید و پیروی از دیگران چیزی جز انجام این پدیده نیست. در انسانهای بالغ گرچه این پدیده وجود دارد ولی پیروی از آنها برحسب کنترل مغزی شدت و ضعف دارد(خردورزی). جالبتر اینکه همدردی و دلسوزی(Empathy, Sympathy) و انتقال فکر و احساسات(تلقین) به دیگران هم نتیجه همین پدیده است. بنظر میرسد وجود و شدت این پدیده در انسان یکی از اسباب رشد و تکامل وی است بشرطی که تحت کنترل مراکز انسانی(وجدان) باشد.

پنجم - رابطه افکار و تصورات با احساسات و هیجانات- طینت(سرشت) و فطرت(خمیره) انسان بر درستی نهاده شده. هرگاه فکر و تصوری مثبت(درست) باشد فعل و انفعالات ذهنی باعث ترشح نورو پپتیدهایی چون سروتونین، دوپامین، اندورفان و غیره میشود که نه تنها با تأثیر بر مراکز هیجانی مغز میانی(دل یا قلب در ادبیات) بلکه برهمه سلولهای بدن ، حالت آرامش(ایمان)، خشنودی(رضایت)، صلح و آشتی(Peace) و دیگر هیجانات و احساسات مثبت را بوجود میآورد.بالعکس اگر فعل و انفعالات ذهنی بیشتر منفی (نادرست) باشد خلاف آن یعنی ترس و وحشت، ناخشنودی و خشم و سایر احساسات منفی بروز میکند (شمای زیر هیجانهای مثبت و منفی را برحسب درجه شدت نشان میدهد). و در اینجااست که رل کنترلی "من متعالی" در تقویت فکر درست و ایجاد احساس خوب اهمیت خو درا نمایان میکند


مرداد ماه 1389

خود را بشناس تا پروردگار خود را بشناسی(بخش چهارم :هویت و روح)

در این بخش از هویت انسان "من، تو، او"(Identity) و روح((Spirit) مختصری بیان میشود:

من، تو، او- هویت هر فردی بسته بفعالیت بخش پیش پیشانی نئوکرتکس او است. بنظر میآید که تکامل (فراگشت) انسان از پستانداران دیگر در نتیجه ایجاد و گسترش نورونهای ویژه ای در این بخش مغز است. این نورونها دارای رسپتورها و لیگندهای مهمی (نفخه روح انسانی) شده اند که میتوانند:
1- درست را از نادرست تمیز دهند"آگاهی ، شناخت، فرقان"(Cognition, Recognizing): طینت(سرشت) و فطرت(خمیرمایه) انسان بر "درستی" بناشده است. نورونهای پیش پیشانی نئوکرتکس دارای توانایی ویژه ای شده اند که بر بخشی (5-10%)از فعالیتهای ذهنی که درک میشوند، آگاهند و آگاهند که آگاهند!"خودآگاهی"(Self conscious, Self awareness). این آگاهی شامل افکار و تصورات، و احساسات و هیجانات مثبت و منفی هردو میباشد. این آگاهی یا بیداری هرچه بیشتر باشد شخص باشعور تر است.
2- وجدان(Conscience) - این نورونها نه تنها افکارمثبت(درست) یا منفی(نادرست) و احساسات حاصله از آنها را تشخیص میدهند (باز میشناسند) بلکه تمایل دارند که فکر مثبت را که با احساس مثبت و خشنودی همراهست تقویت کنند. این خصلت را وجدان گویند که با تمرین تواناتر میشود و با بی توجهی، ناتوانتر. در برخی بعلت بی توجهی فراوان این نیروی خدادادی بی اثر میشود که در اینصورت گفته میشود شخص بی وجدانست ویا وجدانش بخواب رفته!.
3- اختیار، خواست و اراده آزاد(Free Will, Choice, Intention)- یکی از برتریهای انسان داشتن این سه توانایی است که بکمک آنها حال و آینده خود را رقم میزند.خواست و اراده آزاد، با برگزیدن فکر و تصوری مناسب ، و تمرکز و عزم برانجام آن، تجلی دهنده مدیریت امور زندگی واجرای تصمیمات(Decision) شخص میگردد. هرچه عزم و اراده شخص قویتر باشد توان مغزی(Mental Power) او برای تغییر فعالیتهای ذهنی و ایجاد همآهنگی بین آنهابیشتر است. با تغییر فعالیتهای ذهنی تعییرات بدنی، عاطفی و روانی بدنبال میآید. با تقویت افکار و تصورات مثبت و استمرار بر آن، فعالیتهای منفی ذهن، بتدریج کنترل شده(تقوی) همآهنگی کاملی بین کلیه فعالیتهای ذهنی حکمفرما میگردد(ایمان و یقین). با ایمان بحق اولا عواطف مثبت مانند مهربانی،عطوفت، گذشت، کمک بدیگران ،شکیبایی ، صلح وصفا و ... بروز میکنند که بصورت خوی و رفتار نیکو نمایان میشوند(عمل صالح)، ثانیا با همآهنگ شدن فعالیتهای سلولهای بدن تندرستی حاصل میگردد و ثالثا با هماهنگی ذهن خودآگاه و ضمیر ناخودآگاه، آرامش و استواری باور(حکمت، فرزانگی)، فرهمندی و خردمندی ظهور مییابد. این سه توان مغز قدامی هرچه بیشتر گردد زندگی فرد، انسانی تر و هرچه کمتر باشد حیوانی تر است. گرچه همه انسانها این گروه نورونها را دارا میباشند ولی تعداد و گستردگی آنها، و سهولت گستردگی آنها بسته به استفاده از آنها با عزم واراده(فرهمندی)، توجه و تمرکز(Attention, Focusing,Meditation) و تکراراست که خود سبب افزایش بیشتر توان مغزی میشود.و برعکس عدم استفاده از آنها باعث ضعف و کاستی آن میشود.

روح انسانی(Spirit)- بنظر میرسد رسپتورها و لیگندهایی را که بعنوان "روح انسان" میشناسیم و بیشتر در نورونهای بخش پیش پیشانی نئوکرتکس و شاید مغز میانی"دستگاه لیمبیک"(Limbic System)جایگاه دارند و مدیریت ذهن آگاه(افکار و تصورات) و قلب( هیجانات و احساسات Emotions ، الهام Intuition، و کشف و شهودInspiration, Aspiration)را بعهده دارند دارای ویژگیهای مهمی باشند. احتمالا بخشی از این لیگندها از جنس انرژیهای پنهان و ناشناخته(مانند دارک انرژیDark Energy) میتواند باشد که نه تنها دریافتهای متعالی (انوار ربوبی) را ممکن میسازد بلکه فنومن های پارانرمال مانند تله پاتی، آگاهی از دور(Remote Viewing)، پرمنیشن(Premonition) و غیره را میتواند توجیه کند. توجه، تمرکز و تکیه بر این تواناییها است که هویت شخص را آنچنان تغییر میدهد که بنظر عموم خارق العاده مینماید و رفتار و کردارهای بزرگوارانه(کرامات) او بسیاری را شیفته و شیدایش میکند.
در پایان یادآوری این نکته شایسته است که گرچه با رنسانس علمی در اروپا و پس از ایام تیره و تار فرمانروایی کشیشان، دانش نو و دانشمندان آن با توچه بیشتر به طبیعت بیرون(آفاق) موفق به پیشرفتهای فراوانی در حیطه علم تجربی و تکنولژی شدند و "وسایل" تولید و رفاه بیشتر را به ارمغان آوردند ولی با بی توجهی به عالم باطن انسان(نفس=خود)، آرامش درون و آسایش و خشنودی فردی بفراموشی سپرده شد که نتیجه آنرا بصورت بی اخلاقی، پوچی جوانان و نا آرامیهای جوامع شاهدیم. خوشبختانه در نیم قرن اخیر بکمک تکنولژیهای پیشرفته پژوهش در باره فیزیک کوانتوم، بیولژی، نورو سینس و..... دانشمندان متوجه جهان پنهان باطن شده اند و میرود تا وظیفه ای را که بعهده پیامبران الهی سپرده شده بود و توسط پیروان ناآگاه و متولیان ستمکار مذهبی آن به بیراهه کشیده شده انشاء الله بصورت درستی بهمگان منتقل گردد


آبانماه 1391

خود را بشناس تا پروردگار خود را بشناسی(بخش پنجم :جهانشناسی در فلسفه غرب و در حکمت شرق)

الف - فرضیه ژنتیکی و فرضیه اپی ژنتیکی تکامل: داروین و شاگردانش که از فلسفه مادیگرای غرب(ارسطویی) پیروی میکنند تکامل موجودات زنده و پیدایش انسان را امری اتفاقی و در اثر موتاسیون یا جهش ناگهانی "ژن" می پندارند (فرضیه ژنتیک). در فرضیه اپی ژنتیک عاملی پیرامونی و ورای ژنها مسبب تکامل تدریجی جهان و موجودات زنده بوده و خواهد بود.
یکی دو سده پیش که تازه کروموزوم، ژن، و دی-ان-ا در بیولژی مطرح شده بود داروین فرضیه انتخاب اصلح در تکامل انواع را پیشنهاد نمود وتغییر ژنها را مسبب اصلی تکامل انواع جانداران بیان نمود بدین نحو که "ژن" بهنگام تقسیم سلولی، ساختمان ملکولیش بصورت جهشی اتفاقی(موتاسیون) و بدون دلیل مشخصی دگرگون میشود و این دگرگونی سبب دگرگونی ساختمان بدن جاندارمیگردد. حال اگر این تغییر بصلاح و منفعت جاندار بود باقی مانده بنسل بعد هم منتقل میشود (انتخاب اصلح طبیعت) و اگر مضر بود جاندار را بسوی اضمحلال و نیستی میبرد و ادامه نمی یابد. پس از داروین هم اهمیت ژنها در زندگی جانداران و از جمله بیماریهای ارثی مشخص تر شد بطوری که در علم ژنتیک ژنها را مغز سلولها و همه کاره اعمال حیاتی یاخته ها بشمار آوردند
در یکی دو قرن اخیر با کشف میکرسکپ الکترونی و با تکنولژیهای پیشرفته دیگربیولژی یاخته ای مورد بررسی دقیقتر قرار گرفته و اینک میدانیم هر یاخته دارای دیواره یا پوسته بسیار ظریفی است که فقط از یک ردیف ملکولهای فسفو لیپید تشکیل شده. نبود یا نقص این پوسته سبب مرگ فوری سلول میشود در حالیکه در آزمایشگاه یاخته ای که هسته اش حذف شده برای مدتها زنده میماند و فقط دیگر تولید مثل نمیکند. امروزه پوسته یاخته را برای ادامه زندگی و تغییرات آن مهم میدانند که از محیط پیرامونش متأثر شده و دریافتهای خود را به ژنها منتقل و در آنجا ثبت میکند. در واقع موتاسیون ژنها چیزی جزثبت همین دریافتهای تغییرات پیرامون نیست. ژنها بیشتر همانند کتابهای کد - رمزهای زندگی است که تحربیات گذشته در آنها ذخیره میشود. این را فرضیه"اپی ژنتیک" تکامل مینامند

ب - خرد چیست و از کجا نیرو میگیرد؟
خرد ورزی یا تفکر متعالی یعنی اندیشه ورزی آگاهانه ایکه با درک عمیق و فهم دقیقی همراهست و منجر به تشخیص درست از نادرست میشود. فلسفه غرب که از فلسفه یونان باستان سرچشمه گرفته نخست توسط فیثاغورث و شاگردانش سقراط و افلاطون پایه گذاری شد و آنها مکتب خود را "فلسفه" که واژه ای یونانی است و بمعنی دوستدار خرد است نامیدند. فیثاغورث که مدتی مقیم ایران باستان بود وتحت تأثیر فرزانش "پرهامی" قرار گرفته بود مکتب فلسفیش آمیخته با مقولات معنوی والهی بود ولی ارسطو که شاگرد افلاطون بود در فلسفه "مشائی" خود از معنا بیشتر به ظاهر متوجه شد. فلسفه غرب، امروزه مادیگرااست و خرد را خود بنیاد می پندارد بدون اینکه دلیل روشنی ارائه نماید. برعکس حکمت شرق خرد را نعمت بزرگ الهی و امانتی از سوی او میداند که تنها به آدمیان عطا شده وهمه انسان ها بالقوه آنرا دارا هستند ولی با آموزش و پرورش در خانواده، مدرسه و جامعه و پس از رسیدن بسن بلوغ است که بصورت بالفعل در میآید. درجات خرد ورزی در افراد مختلف متفاوتست و بستگی به هوش، فهم و دانش آنها دارد. خرد نیروی خود را از منبع لایزال انوار ربوبی حقتعالی دریافت میکند و هرچه خردمند تر دریافت این نور و انرژی بیشتر. خرد با این نیرو است که با خودآگاهی و نیروی اراده، بر بخش پست خود(نفس اماره یا خویشتن) مسلط شده دل را پاک و آنرا پذیرای فهم و دریافت هرچه بیشتر و تعالی بخشیدن بازهم بیشتر تفکر متعالی یعنی خرد ورزی میگرداند. این دور تسلسل مثبت میتواند تا بینهایت ادامه یابد و شامل معرفت هرچه بیشتر به آفریدگار و پروردگار جهانیان،عشق و محبت بخدا و خلق خدا، و بالاخره رسیدن به نفس مطمئنه یا خود آرام و ورود به رضوان و خرسندی ایزد متعال باشد.
گرچه چیستی خرد و تواناییهای آن با دانش نوین و تکنولژیهای دقیق، امروزه مورد بحث و پژوهش نورو سینتیست ها است ولی هنوز قطره ای از اقیانوس بیکران معرفت رمزگشایی نشده.




فارسی
Pr home next
English click
Akhavan Home Page