برای مشاهده این مقالات بر روی آنها کلیک کنید
Welcome to "Spirituality" pages...g1b....به صفحات"معنویات" خوش آمديد
In the name of GOD, the most beneficent, the most merciful.

Read in the name of your Lord who creats.

bismilla
اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ
بنام ایزد رحمتگر مهربان

بخوان بنام پروردگارت ، آنکه بیافریند

فارسی
Pr home next
English click
Akhavan Home Page

dad04
دکتر حسین اخوان


فرهنگ و ادب ایران

1- فردوسی
2- سعدی
3- مولوی
4- حافظ
5- رودکی
6- ملک الشعرای بهار



برگزیده ای از سخنان گهربار فردوسی

به نام خداوند جان و خرد ..... کزین برتر اندیشه برنگذرد
خداوند نام و خداوند جای ..... خداوند روزی ده رهنمای
خداوند کیوان و گردان سپهر ..... فروزنده ماه و ناهید و مهر
ز نام و نشان و گمان برترست ..... نگارندهٔ بر شده پیکرست
به بینندگان آفریننده را .....نبینی مرنجان دو بیننده را
نیابد بدو نیز اندیشه راه ..... که او برتر از نام و از جایگاه
سخن هر چه زین گوهران بگذرد ..... نیابد بدو راه جان و خرد
خرد گر سخن برگزیند همی ..... همان را گزیند که بیند همی
ستودن نداند کس او را چو هست ..... میان بندگی را ببایدت بست
خرد را و جان را همی سنجد اوی ..... در اندیشهٔ سخته کی گنجد اوی
بدین آلت رای و جان و زبان ..... ستود آفریننده را کی توان
به هستیش باید که خستو شوی ..... ز گفتار بی‌کار یکسو شوی
پرستنده باشی و جوینده راه ..... به ژرفی به فرمانش کردن نگاه
توانا بود هر که دانا بود ..... ز دانش دل پیر برنا بود
از این پرده برتر سخن‌گاه نیست ..... ز هستی مر اندیشه را راه نیست
*****
از آغاز باید، که دانی دُرست ...... سَرِ مایه گوهران، از نخست
که یزدان، ز ناچیز، چیز آفرید ..... بدان تا توانایی آرد پدید
سَرِ مایه گوهران، این چهار ..... برآورده بی رنج و بی روزگار
یکی آتشی، بر شده تابناک ..... میان آب و، باد از برِ تیره خاک
نخستین که آتش، به جنبش دمید ..... ز گرمیش، پس خشکی آمد پدید
وزان پس، بآرام، سردی نمود ..... ز سردی، همان باز، تری فزود
چو این چهار گوهر، بجای آمدند ..... ز بهر سپنجی سرای آمدند
پدید آمد این، گنبد تیز رو .... شگفتی نماینده نو به نو
درِ بخشش و دادن آمد پدید ..... ببخشید دانا، چنان، چون سزید
چو دریا و، چون کوه، چون دشت و راغ ..... زمین شد، به کردار روشن چراغ
ببالید کوه، آبها بر دمید ..... سرِ رُستنی، سوی بالا کشید
ستاره برو بر، شگفتی نمود ..... به خاک اندرون، روشنایی فزود
گیاه رُست، با چند گونه درخت ..... به زیر اندر آمد، سرانشان ز بخت
وزان پس، چو جنبنده آمد پدید ..... همه رستنی، زیر خویش آورید
*****
فروتن بود، آن که، دانا بود ..... به دانش، بزرگ و، توانا بود
بپرهیزد از هَرچ، ناکردنی ست ..... نیازارَد آن را، که نازُردنی ست
بدان، تا که، روشن روان، آن کسی ..... که کوتاه گوید؛ به معنا، بسی
کسی را، که مغزش بُوَد پرشتاب ..... فراوان سخن باشد و، دیر یاب
چو گفتارِ بی هوده، بسیار گشت ..... سخن گوی، در مردمی، خوارگشت
مگو آن سخن، کاندرو، سود، نیست ..... کزان آتَشَت، بهره، جز دود، نیست
به یزدان گراییم، فرجام کار ..... که روزی ده، اوی ست و، پروردگار
*****
در این خاک زرخیز ایران زمین ..... نبودند جز مردمی پاک دین
همه دینشان مردی و داد بود ..... وز آن کشور آزاد و آباد بود
چو مهر و وفا بود خود کیششان ..... گنه بود آزار کس پیششان
همه بنده ناب یزدان پاک ..... همه دل پر از مهر این آب و خاک
پدر در پدر آریایی نژاد ..... ز پشت فریدون نیکو نهاد
بزرگی به مردی و فرهنگ بود .....گدایی در این بوم و بر ننگ بود
کجا رفت آن دانش و هوش ما ..... که شد مهر میهن فراموش ما
که انداخت آتش در این بوستان ..... کز آن سوخت جان و دل دوستان
چه کردیم کین گونه گشتیم خار؟ ..... خرد را فکندیم این سان زکار
نبود این چنین کشور و دین ما ..... کجا رفت آیین دیرین ما؟
به یزدان که این کشور آباد بود ..... همه جای مردان آزاد بود
در این کشور آزادگی ارز داشت ..... کشاورز خود خانه و مرز داشت
گرانمایه بود آنکه بودی دبیر ..... گرامی بد آنکس که بودی دلیر
نه دشمن دراین بوم و بر لانه داشت ..... نه بیگانه جایی در این خانه داشت
از آنروز دشمن بما چیره گشت ..... که ما را روان و خرد تیره گشت
از آنروز این خانه ویرانه شد ..... که نان آورش مرد بیگانه شد
چو ناکس به ده کدخدایی کند ..... کشاورز باید گدایی کند
به یزدان که گر ما خرد داشتیم ..... کجا این سر انجام بد داشتیم
بسوزد در آتش گرت جان و تن ..... به از زندگی کردن و زیستن
اگر مایه زندگی بندگی است ..... دو صد بار مردن به از زندگی است
بیا تا بکوشیم و جنگ آوریم ..... برون سر از این بار ننگ آوریم
*****


برگزیده ای از سخنان گهربار سعدی

بنی آدم اعضای یک پیکرند ... که در آفرینش ز یک گوهرند
چوعضوی بدردآورد روزگار...... دگر عضوها را نماند قرار
*****

توانا بود هرکه دانا بود *** ز دانش دل پیر برنا بود
*****
*****
خدا را ندانست و طاعت نکرد ..... که بر بخت و روزی قناعت نکرد
قناعت توانگر کند مرد را ..... خبر کن حریص جهانگرد را
سکونی بدست آور ای بی ثبات ..... که بر سنگ گردان نروید نبات
مپرور تن ار مرد رای و هشی ..... که او را چو می‌پروری می‌کشی
خردمند مردم هنر پرورند .....که تن پروران از هنر لاغرند
کی سیرت آدمی گوش کرد ..... که اول سگ نفس خاموش کرد
خور و خواب تنها طریق ددست ..... بر این بودن آیین نابخردست
خنک نیکبختی که در گوشه‌ای ..... به دست آرد از معرفت توشه‌ای
بر آنان که شد سر حق آشکار ..... نکردند باطل بر او اختیار
ولیکن چو ظلمت نداند ز نور ..... چه دیدار دیوش چه رخسار حور
تو خود را ازان در چه انداختی ..... که چه را ز ره باز نشناختی
بر اوج فلک چون پرد جره باز ..... که در شهپرش بسته‌ای سنگ آز؟
گرش دامن از چنگ شهوت رها ..... کنی، رفت تا سدرةالمنتهی
به کم خوردن از عادت خویش خورد ..... توان خویشتن را ملک خوی کرد
کجا سیر وحشی رسد در ملک ..... نشاید پرید از ثری بر فلک
نخست آدمی سیرتی پیشه کن ..... پس آنگه ملک خویی اندیشه کن
تو بر کره‌ی توسنی بر کمر ..... نگر تا نپیچد ز حکم تو سر
که گر پالهنگ از کفت در گسیخت ..... تن خویشتن کشت و خون تو ریخت
به اندازه خور زاد اگر مردمی ...... چنین پر شکم، آدمی یا خمی؟
درون جای قوت است و ذکر و نفس ..... تو پنداری از بهر نان است و بس
کجا ذکر گنجد در انبان آز؟ ..... به سختی نفس می‌کند پا دراز
ندارند تن پروران آگهی ..... که پر معده باشد ز حکمت تهی
دو چشم و شکم پر نگردد به هیچ ..... تهی بهتر این روده‌ی پیچ پیچ
چو دوزخ که سیرش کنند از وقید ..... دگر بانگ دارد که هل من مزید؟
همی میردت عیسی از لاغری ..... تو در بند آنی که خر پروی
به دین، ای فرومایه، دنیا مخر ..... تو خر را به انجیل عیسی مخر
مگر می‌نبینی که دد را و دام ..... نینداخت جز حرص خوردن به دام؟
پلنگی که گردن کشد بر وحوش ..... به دام افتد از بهر خوردن چو موش
چو موش آن که نان و پنیرش خوری ..... به دامش درافتی و تیرش خوری
*****


برگزیده ای از سخنان گهربار مولوی


از جمادي مردم و نامي شدم ..... وز نما مردم به حيوان سر زدم
مردم از حيواني و آدم شدم ..... پس چه ترسم كي ز مُردن كم شدم
حمله‌ي ديگر بميرم از بشر ..... تا برآرم از ملايك بال و پر
بار ديگر از ملك پرّان شوم ..... آنچه اندر وهم نايد آن شوم

*****
امشب شب آن است كزين هستي موهوم ..... چون قطره به دريا رسم و دست بدارم

*****
تو، نطفه بودي، خون شدي، ....... و آنگه چنين موزون شدي
سوي من آ، اي آدمي, ..... تا زينت موزون‌تر كنم

*****
شاد زماني كه ببندم دهان ..... بشنوم از روح كلامي دگر
رخت از اين سوي بدانسو كشم ..... بنگرم آن سوي نظامي دگر
طرفه كه چون خم تنم بشكند ..... يابد اين باده قوامي دگر

*****
بميريد بميريد, از اين نفس بميريد ..... كه اين نفس چو بند است و، شما همچو اسيريد
بميريد بميريد, از اين مرگ مترسيد ..... از اين خاك برآييد, سماوات بگيريد

*****
تا نجوشيم وزين خُنب جهان برناييم ..... كي حريف لب آن ساغر و پيمانه شويم
بال و پر باز گشاييم به بستان چو درخت ..... گر در اين راه فنا ريخته چون دانه شويم

*****
برخيز اي جان جهان, ..... بر پر زخاك و خاكدان
كز بهر تو بر آسمان, ...... گردان شده است اين مشعله
سلطان سلطانان شوي, ..... درياي بي‌پايان شوي
بالاتر از كيوان شوي, ..... بيرون شوي از مزبله

*****
آنها كه طلبكار خدائيد، خود آييد ..... بيرون ز شما نيست, شمائيد شمائيد
چيزي كه نکرديم گُم، از بهر چه جوئيد؟ ..... وندر طلب گم نشده, بهر چرائيد؟

*****
نان پاره ز من بستان جان پاره نخواهد شد ..... آواره عشق ما آواره نخواهد شد
آن را که منم خرقه عریان نشود هرگز .....وان را که منم چاره بیچاره نخواهد شد
آن را که منم منصب معزول کجا گردد ..... آن خاره که شد گوهر او خاره نخواهد شد
آن قبله مشتاقان ویران نشود هرگز ..... وان مصحف خاموشان سی پاره نخواهد شد
از اشک شود ساقی این دیده من لیکن ..... بی نرگس مخمورش خماره نخواهد شد
بیمار شود عاشق اما بنمی میرد ..... ماه ار چه که لاغر شد استاره نخواهد شد
خاموش کن و چندین غمخواره مشو آخر ..... آن نفس که شد عاشق اماره نخواهد شد

*****
چون نباشد جز خبر در آزمون ..... هر که را افزون خبر جانش فزون
جان ما از جان حیوان بیشتر ..... از چه؟ زانکه فزون دارد خبر
وز ملک جان خداوندان دل ..... باشد افزون تر تحیر را به هِل
اقتضای جان چو ای دل آگهی است ..... هر که آگه تر بود جانش قوی است

*****
جان چه باشد با خبر از خیر و شر ..... شاد از احسان و گریان از ضرر
چون سّر و ماهیت جان مخبر است ..... هر که او آگاه تر با جان تر است
اقتضای جان چون ای دل آگهی است ..... هر که آگه تر بود جانش قوی است
روح را تأثیر آگاهی بود ..... هر که را این بیش الّهی بود
خود جهان جان سراسر آگهی است ..... هر که بی جان است از دانش تهی است

*****


برگزیده ای از سخنان گهربار حافظ

سالها دل طلب جام جم از ما مي‌كرد ..... آنچه خود داشت زبيگانه تمنا مي‌كرد
گوهري كز صدف كون و مكان بيرون بود ..... طلب از گمشدگان لب دريا مي‌كرد

*****


برگزیده ای از سخنان گهربار رودکی

افسوس، كه بي‌فايده فرسوده شديم ..... وز آس‌ سپهر سرنگون، سوده شديم
دردا و ندامتا، كه تا چشم زديم .... نابوده به كام خويش، نابوده شديم

*****


برگزیده ای از سخنان گهربار ملک الشعرای بهار

پوشیده رخ معابد ما ..... از غفلت و جهل، خاک و خاشاک
جز سفسطه نیست عاید ما ..... کاوهام گرفته جای ادراک
ابلیس شده است هادی ما ..... ما گشته به قید او مقید

*****


*****



فارسی
Pr home next
English click
Akhavan Home Page